×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

2tak

راهی نوین به سوی یک زندگی عالی

تقدیم به اقا امام زمان

به نام خدا


مولا جان

چه جمعه ها که غروب شد نیامدی

چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی


خلیل اتشین شکن تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی


برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی


تمام طو ل هفته را به انتظار جمعه ام

دوباره صبح ظهر نه غروب شد نیامدی


اللهم عجل لولیک الفرج



جمعه 9 دی 1390 - 12:06:53 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://razemajnoon.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 13 دی 1390   2:08:33 PM

ایول مطالب باحالی نوشتی

اجرت با اقا امام زمان

خدا کمکت کنه در راه زندگی

کوچیک شمابرادر سیدعبدالله عابدینی

ali

aliahmady

http://a-ahmady.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 13 دی 1390   12:08:19 PM

با توجه به اینکه وبلاگ در باره امام زمان است خواستم ماجرای ساخت مسجد جمکران را از کتاب فاطمه دوم حضرت معصومه استفاده کرده شاید دیگران هم استفاده کنند

اغاز فرمان تاسیس مسجد جمکران درشب سه شنبه 17رمضان 293 ه ق (1129 سال قبل بود))

شیخ فاضل حسن بن محمد بن حسین قمی صاحب کتاب تاریخ قم (که این کتاب در سال 378 ه.ق تالیف شده معاصر شیخ صدوق از کتاب مونس الحزن فی معرفه الحق والیقین از تالیفات شیخ صدوق بنای مسجدجمکران را به دستور حضرت مهدی صاحب الزمان عج چنین نقل کرده است

شیخ عفیف وصالح حسن بن مثله جمکرانی میگویذد شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان سال 293 هجری در سرای خود خوابیده بودم نیمه شب نا گاه عده ای به خانه ام امدند و مرا از خواب بیدار کردند وگفتند برخیز وامر حضرت مهدی صاحب الزمان را اجابت کن که تو را می طلبد

حسن بن مثله میگوید برخاستم واماده شدم و حرکت کردم وچون به در خانه ام رسیدم جماعتی از بزرگان را دیدم سلام کردم جواب سلام را دادند و خوش امد گفتند ومرا به ان جایگاه که اکنون مسجد جمکران در انجا واقع شده  بردند نگاه کردم دیدم تختی در انجا نهاده شده و فرشی نیکو بر روی ان تخت گسترده اند وبالش های نیکو بران نهاده اند و جوانی حدود سی ساله  بر روی تخت بربالش تکیه کرده وپیرمردی در پیش روی او نشسته وکتابی در دست گرفته و برای ان جوان میخواند دیدم بیش از شصت مرد که بعضی جامه های سفید وبعضی جامه های سبز برداشته اند در گرداگرد ان جوان بر روی زمین نماز می خواندند

ان پیرمرد که حضرت خضر بود مرا روی تخت نشانید وحضرت مهدی ان جوان مرا به نام خواند و فرمود برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است  این زمین را اباد میکنی وما خراب می کنیم پنج سال زراعت کردی بار دیگر امسال شروع به زراعت کردی باید هرچه سود برده ای برگردانی تا در همین محل از همان سود زراعت مسجد بنا کنند به حسن بن مسلم بگو اینجا زمین شریفی است خداوند متعال این زمین را از زمین های دیگر برگزیده و ارجمند نموده است تو ان را گرفته وبه زمین های خود ملحق نموده ای خداوند دو پسر جوان تو را گرفت و هنوز متنبه نشده ای اگر از این کار دوری نکنی بلای خداوند از ناحیه ای که گمان نمی بری برتو فرو میریزد

حسن بن مثله عرض کرد ای سید ومولای من لازم است علامت ونشانه ای در اختیارم بگذاری زیرا مردم سخن مرا بدون علامت ونشانه نمی پذیزند

امام مهدی فرمود نزد سید ابوالحسن برو وبه او بگو برخیزد .بیاید وان مرد حسن بن مسلم را بیاوردو منفعت چند ساله را از او بگیرد وبه دیگران بدهد تا صرف بنای ساختمان مسجد شود و.باقی وجوه را از رهق واقع در ناحیه اردهال که ملک ما است نیز بیاورد و ساختمان مسجد را تمام کند ونصف رهق را وقف این مسجد کردیم که هر ساله وجوه درامد ان را بیاورند ودر ساختمان این مسجد به مصرف برسانند 

به مردم بگو به این محل اشتیاق داشته باشنذد وان را عزیز بدارندودر ان چهار رکعت نماز بخوانند دو رکعت تحیت مسجد در هر رکعتی یکبارالحمد و هفت بار قل هوالله احد ودر رکوع وسجود هفت بار ذکر رکوع وسجود را بخوانند سپس دو رکعت نماز صاحب الزمان بگدارند به این ترتیب که در رکعت اول هنگامی که در حمد به ایه ایاک نعبد وایاک نستعین رسیدند ان را صد بار بگویند رکعت دوم را به همین طریق انجام دهند وتسبیح رکوع وسجود را در هردو رکعت   (هفت بار بخوانند وبعد از نماز یکبار تهلیل لا اله الا الله بگویند سپس تسبیح فاطمه زهرا را بگویند انگاه سر برسجده نهاده وصدبار برپیامبر والش صلوات بفرستند

فمن صلا هما فکانما صلی فی البیت العتیق

هرکس این دو رکعت یا این نماز را بخواند گویی ان را در خانه کعبه خوانده است

حسن بن مثله میگوید در دل خود گفتم تو اینجا را زمین عادی خیال میکنی اینجا مسجد صاحب الزمان می باشد

انگاه ان حضرت به من لشاره کرد که برو چون مقداری راه پیمودم بار دیگر مرا صدا کرد وفرمود در گله جعفر کاشانی چوپان یک بز هست  که باید ان را بخری اگر مردم پولش را دادند که از پول انها خریداری میکنی .گرنه پولش را خودت بپرداز فردا شب یعنی شب چهارشنبه ان بز را بیاور ودر این محل کنار مسجد)ذبح کن انگاه روز چهارشنبه هیجدهم ماه رمضان گوشت بز را بین بیماران و کسانی که بیماری سخت دارند تقسیم کن که خداوند متعال همه را شفا دهد ان بز ابلفق است موهای بسیار دارد هفت نشان سفید وسیاه هرکدام به اندازه یک درهم دریک طرف وچهار نشانه درطرف دیگر ان است

حسن بن مثله میگوید حرکت کردم بار دیگر حضرت مهدی عج مرا صدا زد وفرمود هفتاد یا هفت روز در اینجا اقامت کن 

حسن بن مثله میگوید به خانه ام باز گشتم وهمه شب را در فکر بودم تا صبح شد پس از نماز نزد علی بن منذر رفتم وماجرای شب را برای او تعریف کردم سپس به همراه او به همان محل مسجد رفتیم او گفت سوگند به خدا  نشانه ای که  امام فرموده بود در اینجا نهاده است نگاه کردیم حدود مسجد با میخ ها وزنجیرها مشخص شده است

انگاه با علی بن منذر نزد سید ابوالحسن رفتیم وقتی به خانه اش رسیدیم غلامان وخدمتکارانش گفتند شما از جمکران می ایید گفتیم اری گفتند اقای سید ابوالحسن از اغاز بامداد تا حال در انتظار امدن شما بسر میبرد

حسن ین مثله می گویدوارد خانه سید ابوالحسن شدم سلام کردم جواب نیکو داد وبسیار به من احترام کرد ومرا در جای نیکو نشانید قبل از انکه سخنی بگویم او اغاز به سخن کرد وچنین گفت 

ای حسن بن مثله من خوابیده بودم شخصی در عالم خواب به من گفت صبح شخصی بنام حسن بن مثله از جمکران نزد تو می اید انچه گفت به او اطمینان نما وگفتار او را تصدیق کن که سخنش از سخن ماست هرگز سخنش را رد نکن از خواب بیدار شدم وتا این ساعت در انتظار توبودم

حسن بن مثله ماجرا را به طور مشروح برای سید ابوالحسن نفل کرد سید ابوالبحسن رضایی که مر متمکن بود دستور داد براسبها زین نهادند وسوار شدند وبه سوی جمکران رهسپار گشتند در نزدیک جمکران جعفر چوپان را دیدند که گله اش در کنار راه است حسن بن مثله به میان گله رفت وان بز که امام نشانه های ان را فرموده بود را دید که از پشت گله بسویش دوید

حسن ان بز را گرفت وخواست پولش را بپرازد جعفر چوپان گفت سوگند به خدا تا کنون من این بز را جز امروز ندیده بودم هر کاری کردم پولش را نگرفت انگاه ان بز را به محل تعیین شده اوردند ودر انجا ذبح کردند

سید ابوالحسن ان میخها وچوبها را که در محدوده مسجد نشانده بودند به قم اورد ودر خانه اش نگهداری کرد هربیماری که مبتلا به بیماری سخت بود می امد وخود را به ان زنجیره میمالید وشفامی یافت

سید ابوالحسن که در محله موسویان قم اذر فعلی سکو.نت داشت وفات یافت پس از مدتی یکی از فرزندانش بیمار گردید داخل اطا ق شده سر صندوق را بر داشت تا خود را به ان میخ و زنجیرها بمالد وشفا یابد انها رانیافت   

ali

aliahmady

http://a-ahmady.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 12 دی 1390   11:26:54 PM

زحمت کشیدی خیلی خوب  است ولی کار را نباید به صورت نیمه رها کرد باید از کتابهای معتبراسلامی استفاده وادامه دهی مطلبی از کتاب امام مهدی انتخاب کردم امیدوارم مورد استفاده قرار کیرد ما مفتخریم که حضرت فاطمه ام الائمه و دخت پیامبر را دوست داریم که مصحف فاطمه از ان اوست

ما مفتخریم که پیرو شکوه بی پایان امام حسن مجتبی هستیم

ما مفتخریم که عاشق دلباخته سید الشهدا امام حسین هستیم

ما مفتخریم که صحیفه سجادیه امام سجاد ازان مکتب ماست

مامفتخریم که شاگردان دوامام همام یعنی باقرالعلوم و صادقاق ا ل محمد هستیم

مامفتخرینم که امام کاظم نستوه وزندانی ظالمان امام ماست

مامفتخریم که همگام وهمنام با امانم رضا راضی مطلق به رضای رب العالمین هستیم

ما مفتخریم که جوادالائمه نوجوان که سراسرجود وکرم وخرد است جزوامامان ماست 

ما مفتخریم که امام هادی امام وهدایتگر ماست

ما مفتخریم که امام عسگری که بشارت تولد مصلح راازاودریافتیم امام همام ماست

مامفتخریم وبراین افتخارمی بالیم که خاتم الاوصیا ونگین جهان هستی وحجتالله فی ارضه اعنی اباصالح المهدی  امام مهدی که لوالحجه لساخت الارض اگر او نباسشدزمین وزمینیان نابود میگردند مولی ومقتدا ونورچشم مااست

یابن الحسن ای مولای ما ما زنده ایم به عشق تووچشم به راه در انتظار دیدن جمال تو مادر انتظار خورشیدیم

ای محبوب قلبها با امدن تو همه ارزوها تحقق   پیدا می کند نه اصلا خاک پای تو مرهم دردهای دل بیمارماست

ما مفتخریم که نام فرزند فاطمه ویوسف زهرا یعنی اباصالح المهدی را برزبان جاری میکنیم ومهرویادش در سراسر قلب ووجود ما جاری وساری است

مولای من یک گوشه چشمی به ما عنایت فرما تا جانمان لبریز از حیات واقعی گردد اطمینان دارم وعده الهی که تخلف ناپذیر است وان عده الله حق چون چشمها وقلبهای بی نهایت مومنانی که زمزمه وورد زبانشان

یوسف گم گشته باز اید یه کنعان غم مخور            کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

تشنه دیدا رتواند ومیخواهند خاک پای تورا سرمه چشمانشان نمایند اما گرچه با دیدن وبوییدن پیراهن یوسف کنعان پدر نابینای او یعنی یعقوب پیامبر بینایی خود را باز می یابد وچشم اش به جمال یوسف فرزند باز میشود ولی

بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند                          هر یوسفی یوسف زهرا نمی شود 

یا اباصالح ای یوسف زهرا بیا تا چشم وقلبمان به جمال توبینا گردد که همین بس است 

مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید                    که که زانفاس خوشش بوی کسی می اید